سعدی؛ شاعر پرشور و بی همتای عشق

سعدی در بیان حالات مختلف عشق و شرح آرزومندی های جهان، پرشور و بی همتاست، به حدی که می توان گفت او پیش از آنکه شاعری واعظ باشد، انسانی عاشق است.

در اکثر دیوان های شعرای فارسی، عشق بن مایه اصلی مضامین و سروده های آنان است. هر کدام از شعرا بنا به منظومه فکری خود و نگاهی که به فلسفه هستی و خلقت دارند، عشق را وسیله ای برای بیان معرفت و احساسات خود قرار داده اند. بر این اساس و بر پایه همین نگاه های متفاوت، عشق قابل تقسیم شدن به انواع روحانی، الهی، حقیقی، مجازی، آسمانی، زمینی و... است؛ اما در عرفان از عشق به مثابه سرچشمه، خاستگاه و راز آفرینش یاد شده که خداوند متعال چون خواست شناخته شود، عشق آغاز شد. پروردگار، جهان را که مظهر و جلوه گاه تجلی اوست، بر مبنای عشق آفریده و عشق همانند وجود، از ذات حق به عالم سرایت کرده است.

عشق در منظومه فکری سعدی، به مثابه محوری ترین مفهوم در ادبیات عرفانی فارسی، جایگاهی بی بدیل دارد. غزلیات سعدی سرشار از مضامین لطیف و عاشقانه است. او در بیان حالات مختلف عشق و شرح آرزومندی های جهان، پرشور و بی همتاست، به حدی که می توان گفت سعدی پیش از آنکه شاعری واعظ باشد، انسانی عاشق است. یادداشت پیش رو، تبیین علمی و مستند دیدگاه های سعدی درباره ماهیت، ابعاد و کارکردهای عشق در ساحت های گوناگون انسانی و الهی است.

معنای لغوی عشق

در کتاب های لغت شناسی، عشق همچون نیروی کشش و جاذبه ای قدرتمند است که از حد عادی فراتر می رود. محمد معین در فرهنگ فارسی خود، عشق را این گونه معنی می کند: «عشق را شدت دوست داشتن، شیدایی، دلدادگی، لذت، کیف و دوستی بیش از حد گویند.» (معین، 1378، ج 2، ص 1623) این تعریف با دیدگاه سعدی که عشق را فراتر از حد معمول می داند، همخوانی کامل دارد.

در لسان العرب ذیل معنای عشق آمده است: «العشق: فرط الحب.» (ابن منظور، 1416، ج 10، ص 256) این تعریف که عشق را افراط در دوست داشتن معنا می کند، در اشعار سعدی به خوبی تجلی یافته است.

استاد شهید مرتضی مطهری عشق را چنین تعریف می کند: «علاقه به شخص یا شیء وقتی به اوج خود برسد، به طوری که وجود انسان را مسخر کند و حاکم مطلق انسان گردد، عشق نامیده می شود. عشق چیزی است مافوق محبت و اثرش این است که برخلاف محبت عادی که انسان را از حال عادی خارج می کند، توجه او را به همان معشوق منحصر می کند.» (مطهری، جاذبه و دافعه علی(ع)، 47) علامه طباطبایی(ره) نیز عشق را نوعی تعلق وجودی بین محب و محبوب دانسته است.

دهخدا در لغت نامه خود عشق را این گونه تعریف می کند: «عشق آوردن و چیره گردیدن دوستی بر کسی، عاشق شدن، نیک شگفت داشتن، تعلق قلب به کسی، چسبیدن، اتصاق به چیزی، عشقه، به حد افراط دوست داشتن، درگذشتن از حد دوستی.» (دهخدا، 1371، ج 4، ص 264)

مؤلفه های اصلی عشق در اندیشه سعدی

عشق در منظومه فکری سعدی دارای مؤلفه های متعددی است که به شرح آن ها پرداخته می شود.

عشق، فصل ممیز انسان و غیرانسان: سعدی در این باره به تصریح می گوید عشق است که انسان را از حیوان متمایز می سازد: «عشق آدمیت است، گر این ذوق در تو نیست/ هم شرکتی به خوردن و خفتن دواب را.» او در بیان اوصاف عشق و رابطه میان حق و خلق تا آنجا پیش می رود که عشق را نشانه تمایز بین انسان و غیرانسان می داند: «دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری/ تو خود چه آدمی ای کز عشق بی خبری/ اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب/ گر ذوق نیست تو را، کژ طبع جانوری.»

نسبت عقل و عشق: سعدی معتقد است که «عقل با چندین شرفی که دارد، نه راه است، بلکه چراغ است در اول راه ادب و طریقت؛ و خاصیت چراغ آن است که چاه از راه دانند و نیک از بد شناسند.» از نگاه او، برای عقل طور و اندازه خاصی است که با رسیدن به مرحله عشق، دور آن به سر می رسد: «گفتیم که عقل از همه کاری به درآید/ بیچاره فرو ماند چو عشقش به سر افتاد.»

سعدی به اقتضای سایر شاعران عرفان مسلک، عشق را بالاتر از عقل می داند و معتقد است آنجا که عشق وارد می شود، پای عقل می لنگد و دنباله روی عشق می شود: «ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست/ بر عارفان جز خدا هیچ نیست.» سپس با نگاهی وحدت گرایانه، تکلیف سالکان را با عقل یک سره می کند: «توان گفتن این با حقایق شناس/ ولی خرده گیرند اهل قیاس.»

سعدی، عارفی روشن ضمیر است که عقل را لطیفه زبان می شمرد و آن را نکوهش نمی کند. از نگاه او، آن عقلی که مورد طعن عارفان واقع شده، همان عقل فلسفی است که نتیجه انتزاعات ذهنی یک فرد از جهان درون و بیرون است: «عقل را گر هزار حجت است/ عشق دعوی کند به بطلانش.»

روحانی بودن عشق: از نظر سعدی، عشق به دو دسته کلی آسمانی و حقیقی و زمینی و مجازی قابل تقسیم است. نکته مهم آن است که عشق پاک و روحانی سعدی به دلیل نگرشی که وی به عالم دارد، نمی تواند با شهوات درآمیزد: «سعدیا عشق نیامیزد و شهوت با هم/ پیش تسبیح ملائک نرود، دیو رجیم.» در نگاه سعدی، بیش از صورت، صورت نگار شایسته عاشقی است: «من نه آن صورت پرستم، کز تمنای تو مستم/ هوش من دانی که برده ست؟ آنکه صورت می نگارد» و در نظرش: «چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان/ خط همی بیند و عارف، قلم صنع خدا را.»

شاعر بلندآوازه شیرازی در باب سوم بوستان، دو گونه عشق را از هم تفکیک می کند؛ گونه اول آنکه انسانی به «همچون خودی از آب و گل» عشق می ورزد و نوع دوم آنان که اهل الله و روندگان طریق حقیقت به واسطه اش «آنچه نادیدنی است، آن بینند.» سعدی بنیاد عشق اول را بر هوا می داند و به همین دلیل نمی تواند در توصیف آن عمری سخن براند و اشعار فاخر و وزین سراید.

سعدی در عشق صاحب بصیرت است: «هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است/ عشق بازی دگر و نفس پرستی دگر است.» زرین کوب در این باره می نویسد: «عشق سعدی در حقیقت اخلاق و تقواست؛ درد و سوز و گذشت و تسلیم است؛ چنان از خودپرستی دور است که در آن از عاشق و خواست و کام نشانی نیست؛ از اینجاست که هیچ چیز معنوی تر، اخلاقی تر و روحانی تر از عشق وی نمی توان جست. عشقی که مایه غزل های اوست، به جمال انسانی محدود نمی شود؛ روح تقوا، طبیعت، خدا و سراسر کائنات موضوع این عشق است، هرچند او حدیث کام جسمانی را نیز انکار نمی کند.»

بزرگترین آموزه سعدی برای دنیای امروز، عشق است. از نگاه او، عشق دیده انسان را سیر و جان او را سیراب و چشم زیبابینی به او عطا می کند تا همه هستی را تجلی خالق ببیند و به کل کائنات عشق ورزد. سعدی شاعر عاشقی است که از پس هر زیبایی و جلوه گری معشوق، به دنبال چهره پنهانی خالق آن، همه اش حسن و جمال می گردد. عشقی که سعدی همگان را به آن فرا می خواند، مجال لذت بردن از دمادم حیات را برای انسان به ارمغان می آورد.

الهه سادات بدیع زادگان

انتهای پیام

نظرات

captcha