بررسی علت تغییرات سود عملیاتی "رافزا"
به گزارش کدال نگر بورس 24، شرکت رایان هم افزا در خصوص تغییرات بیش از 30 درصدی سود عملیاتی دوره 6 ماهه منتهی به 31 شهریور 1403 نسبت به دوره مشابه سال قبل توضیحاتی ارائه نمود.
پروفسور محمّد کریمی زنجانی اصل در اولین سالگرد میرشمس الدین ادیب سلطانی گفت: ادیب بر آن است که از تهمت های ناروا به زبان پارسی اندر نابسندگی اش در دریافت اندیشه های روزگار نو، آواربرداری کند.
نخستین پرسشی که بدان خواهم پرداخت این است که ادیب سلاطینِ زبان آگاهِ ایران، از پس این یک سال انوشه روانی اش، برای ما چه دارد؟
آنگاه به مسئله ای در رویکرد ایشان به کار و پژوهش و نوشتار فلسفی خواهم پرداخت که در نگر من، گویا از فرط آشکارگی، از نگاه ما پنهان مانده است؛ سرانجام به فرازی کوتاه از درنگ ایشان در میراث فلسفی ایرانی در آخرین نگاشتۀ ایشان خواهم پرداخت که از امروز در اختیار ما خواهد بود.
آیا استاد شادروان فرهنگ ایرانی، ادیب سلطانی، در سالی که جهان ما را پشت سر نهاده است، برای ما دستاوردی داشته است؟
چنین پرسشی، هرگاه این خورشید سخن دان را همچون متنی همچنان باز و درنگ برانگیز و سامان خیز بینگاریم و بباوریم، نه تنها شگفتی آور نخواهد بود، بلکه چشم انداز و بسا که چشم اندازهای نو و نوشونده و شاداب و پویایی از راه و روشِ اندیشه ورزی را در اختیار ما تواند گذاشت.
یکسال پیش، هنگامی که از درگذشت او آگاه شدم، نخستین چیزی از خاطرم گذشت، این بود که مردانِ مردی که روزگار نوجوانی ات را دگرگون کرد رفت، بی آنکه هرگز از تو چیزی بداند و بداند که از چه مهلکه ای رهانیدتان و چه سپاسگزاری و ستایشی از او بر دوش تو و شماری از هم نسلانت سنگینی می کند.
ماجرا به پانزده سالگی من بازمی گردد؛ روزگاری که با برخی دوستانم شیفته و درگیر خواندن نوشته های مرد زبان باز کویری و اگر محترمانه بگویم، مرد خراسانیِ بی ربطِ شن زده ای بودیم که به صراحت با تاریخ دشمنی داشت و با وقاحت تمام، فیلسوفان را پفیوزان تاریخ می خواند. تا روزی در خیابان انقلاب، در ویترین کتابفروشی انتشارات امیرکبیر، نام کتابی نگاه من و دوستی را به خود جلب کرد: سنجش خِرَد ناب. با همان شور نوجوانی دو نسخه از آن خریدیم و با شوقی نوجوانانه تر، پس از رسیدن به خانه، بی درنگ کتاب را گشویم که بخوانیم؛ و در آغاز آن فهرستی بلند بالا از متفکرانی را دیدیم که ترجمان فارسی بدانها پیشکش شده بود. از پس شگفتی چنین کار نامرسومی، به سراغ پیشگفتار مترجم رفتیم که با این گفتاورد ارسطو آغاز شده بود: «آدمیان همگی به گوهر خویش خواستار دانستن اند». روشمندی نویسنده در پرداخت مطالب، به رغم دشوارفهمی آن ها، بر من و دوستم جهان دیگری برگشود: برخلاف زبان گزنده و بی نزاکت آن مرد کویری که پرخاشگرانه توهّم سرکشی داشت، متن نگاشتۀ مرد شهرآیینی را پیش رو داشتیم که حتّی سپاسگزاری و قدردانی از یکایک دست اندرکارن چاپ کتابش، از دوستان همراه تا کتابخانه ها و حروف نگار و نمونه خوان متن را چنان بایسته می دید که سرعنوان مستقلّی در پیشگفتار خود بدان ویژسته داشته بود.
خواندن متن ترجمان امّا، نه تنها دشوار، بلکه جانکاه بود. در خاطرم هست که در روزها و ماه های سپسین، بخشی از کار من و دوستم جستجوی فرهنگ ها و بازبینی و بازبینی چند باره و بلکه چند صد باره آن ها برای دریافت معنای فرازهایی از متن بود. بسا شب هایی که از منزل پدر و مادر در میدان افسریه تا میدان بهمن کنونی، قدم می زدیم و در آن عوالم نوجوانی بر سر خوانده هایمان با همان دریافت های آن هنگامی گفت وگو می کردیم و بسا جنگ و آشتی را که از سر می گذراندیم. و این همه، اندک اندک به هر دوی ما آموخت که ماجرای اندیشه بسی و بسا جدی تر از پرداختن به یاوه های زبان بازان بی مایه مدعی است؛ به ویژه آنگاه که سر و کارمان با ادیب سلطانی باشد؛ با انسان والایی که به تعبیر دلنشین نیچه در فراسوی نیک و بد، منشی استوار دارد و تجربه هایی همگون که پیوسته تکرار می شوند؛ تجربه هایی زبانی و زبان ورزانه که همچنان آموزنده و رهگشاینده اند؛ و پرداختن بدانها جز از یک جان شهرآشوب و سرکش برنمی تواند آمد.
باری، در نگر من، ادیب سلطانی، نه تنها از میان ما رخت سفر برنبسته است، بکه با گذارش از میان ما، آنچه به تنهایی و یکتایی انجام داده را بر ما گشوده داشته است؛ و اکنون این ماییم که بر متن های بگشوده او می توانیم نگریست؛ متن هایی که در ورای ظاهر آرام آن ها، سرکشی و شوریدگی پنهانی نهفته است.
و پاره دوم سخن من به همین شوریدگی و سرکشی خواهد پرداخت.
در تاریخ اندیشه ایرانی، مفهوم سرکشی هماره به سکوت برگزار شده است؛ گویی اهل اندیشه پرهیز داشته اند از اینکه سرکش بخوانندشان؛ و شگفتا که در احوال ژرف اندیش ترین آن ها از دادپویه نامور به ابن مقفّع تا معلّم ثانی و شیخ الرئیس و ابن سهلان ساوی و شیخ اشراق و صدرای شیرازی و میرزا آقاخان کرمانی که می نگریم، جز سرکشی نمی بینیم. سرکشی نسبت به روزگار، نسبت به جریان های مسلّط اندیشه و فرهنگ و سیاست، و حتّی نسبت به استادان و نسبت به خودشان. و درنگ انگیز است که از جمله جلوه های این سرکشی، کناره گیری از جماعت بیکاره است؛ گویی آنان سده ها پیش از نیچه آلمانی دریافته بودند که تنها زیستن چرا و چگونه است که کاری است فیلسوفانه؛ و از این رو بود که برخلاف آنانی که در پی چند برابر شدن اند، اینان هیچکارِگان را نمی جستند. هم از این رو، جای شگفت ندارد که فارابی، بغداد پُر شکوه عبّاسی را وامی نهد تا در سایه باغی در دمشق خلوت گزیند، و ابن سینا آوارگی را به زیستن در شکوه محمود غزنوی برتری می دهد تا آزادگی اش را پاس دارد و ابن سهلان ساوی از منصب قضاوت به کتابت شفاء پناه می برد و صدرای شیرازی تبعید خودخواسته اش را به از خدمت در دربار سفّاکی چون شاه صفی می داند و آقاخان کرمانی آزادگی و فلسفی اندیشی ایرانی را به تبعید و جان فشانی اش معنا می بخشد.
و طُرفۀ ماجرا آنکه، جملگی اینان، به مفهوم زبان و درنگ های زبانی و نسبت زبان و اندیشه دلبستگی دارند؛ و این دلبستگیِ مبنایی است که از نگارش کتاب الحروف فارابی به دانشنامه سینوی و تبصره ساوی و تا تکوین و تشریع و حکمت نظری کرمانی راه می بَرد.
روش و منش ادیب سلطانی نیز در همین سلسله است که معنادار می شود. در روزگاری که تازی گرایی بار دیگر می رود که تازیانه ناروای دیگری بر پیکر زبان پارسی زند، او دل آگاهانه و سرکشانه راهی دشوار با دستاوردی شگفت و شگرف را برمی گزیند: برنمودن توانایی زبان پارسی در اندریافتِ گران سنگ ترین و تاریخ سازترین نوشته های معرفت شناختی. و برای دستیابی به این مهم به سه نگاشته سترگ فلسفی از روزگار کلاسیک و سده های هجدهم و بیستم میلادی می پردازد؛ و در این کار، نه تنها از دانش زبانی ژرف و شورانگیز خود بهره می گیرد، بلکه به دستامد پیشگامانش نیز نگاهی بایسته و شایسته دارد؛ پس جای شگفتی نیست اگر که در پیشگفتار کتاب حلقه وین، از «عینیّت بیهقی وار» سخن می گوید و در اصطلاح گزینی هایش از دانشنامه علایی و اساس الاقتباس خواجه نصیر بهره می جوید. و این درنگ را تا بدان پایه پیش می برد که در آغاز ویراست دوّم سنجش خِرَد ناب، دیگر بار از دانشنامه علایی و درنگ های منطقی ابن سینا یاد کند.
در واقع، ادیب بر آن است که از تهمت های ناروا به زبان پارسی اندر نابسندگی اش در دریافت اندیشه های روزگار نو، آواربرداری کند؛ و هم از این روست که باریک بینانه در سرشت و سرنوشت زبان پارسی می نگرد و آن را وامی کاود و در جلوه گری های گونه گون این زبان درنگ می کند و هم هنگامِ واژه گزینی و واژه سازی و ترجمه، به شیوه خط پارسی و روشِ ویرایش ره می سپارد و برای بسامان کردن آن از روش ریاضی بهره می جوید تا عیّاری باشد که عیار زبان پارسی را فراز بُرد و فراز می بَرَد. در سده ششم هجری، مترجم فضایل بلخ، فارسی را زبان فرشتگانی خواند که گرد عرش الاهی می گردند. و از پس این سده ها، ادیب سلطانی، به کار سَخته و سُفته خویش برنمود که این زبان یارا و پروای آن دارد و تواند بود که دیگر بار، زبان اندیشمندانی باشد که جهان به گرد ایشان تواند گشت.
اینکه ادیب سلطانی بیرون از رخدادها و هنگامه شهریور تا اسفند 57، همچون ویتگنشتاین، امّا این بار در سنگر خانه، رساله منطقی ـ فلسفی را ترجمه و یک دهه بعد بر آن تاریخ تأکید می کند، آیا نشان از چیزی جز سرکشی روح آزاده ای دارد که به درستی دریافته است که راه گریز از فریبکارانِ زبان باز و زیان بار نیست مگر درنگ در منش زبان و برانگیختن نگاه و نگر من و شما به فریبندگی سطحی و پوچ زبان آنانی که شعار و شعور کویری شان جز ناسزاگویی به تاریخ و گزافه گویی درباره تاریخ سازان برجسته ایران معاصر نیست و می توان پرسید که دلبستگیِ او به هملت، آیا در آن شوریدگی و سرکشیِ دریادماندنیِ شاهزاده دانمارکی برای دستیابی به امر ستوده ریشه ندارد؟
و آیا این دلبستگیِ ریشه دار در جانِ ادیب سلطانی به دستیابی به امر ستوده نیست که او را به نگارش دفاعیه نسبی گرایی وامی دارد؟ دفاعیه ای که در سرآغاز آن خود را نسبی گرایی رادیکال می خواند که نه تنها نازیسم را محکوم می کند، بلکه بر مطلق گرایی نازی ها تأکید دارد؛ و بسا که این هشدار و هوش داری بر مایانی باشد که همچنان دلبسته فیلسوفانی هستیم که در ستایش آفرینندگان آشویتس و گولاک از چیزی فروگذار نکردند و پس از فرو ریختن آن هیمنه ضد بشری و نهایت بی اخلاقی آدمی، به گمان خود، سر سلامت و راه نجات خویش را در روستانشینی و عزلت گزینی بازجستند.
و این همان جایی است که ادیب سلطانی از چنان متفکرانی آگاهانه فاصله می گیرد؛ فاصله می گیرد تا همچون ویتگنشتاین دوره دوّم، که به درستی در پیشگفتار ترجمان رساله منطقی ـ فلسفی او از دو مرحله سلوک فلسفی اش سخن می گوید، برنماید که میان نسبی گرایی معرفتی و مطلق گرایی اخلاقی چه نسبتی برقرار می توان نمود. بازگشت او به کانت و زرتشت همچون فیلسوفانی با اخلاق مطلق گرا نیز در چنین رویکردی ریشه دارد. یادکرد او از توجه کانت به زرتشت و خواست و برنامه کانت برای نگارش دو تک نگاری فلسفی درباره زرتشت از خواندنی ترین فرازهای این کتاب است و اینکه آشکارا از زرتشت به عنوان متفکری بزرگ و فیلسوفی نژاده و اصیل یاد می کند، برانگیزاننده درنگ های نویی بر میراث فلسفی ایران تواند بود.
و این از نیکبختی ایران است که هم امروز، نسل نویی از اندیشمندانی برخاسته اند که درنگ در میراث فلسفیِ زرتشتی و مانوی و تلاش برای برنمودن روایتی ایرانی از متافیزیک را همچون پروژه اصلی خود تعریف کرده اند؛ و تنی چند از ایشان، از جمله خانم دکتر صبا لطیف پور، خانم دکتر ملیحه کرباسیان و آقای دکتر اشکان خطیبی، در این دیدارگاه معنوی یادکردنی اند.
اگر شما نیز همچون من، خاستگاه فلسفه را نه حیرت بدانید و نه ناخرسندی و نه نابسندگی اندیشه، بسا که این خاستگاه را پرسش از نسبت برشمارید؛ نسبت من و جهان، من و دیگری؛ نسبت جهان با من، دیگری با من. و درباره استاد انوشه روان ما، این نسبت در نسبت زبان پارسی و جهان، شناخته می تواند شد.
اگر بخواهم از تعبیری ایرانی، بهره گیرم و سخن بگویم، ادیب سلطانی در نگر من از واپسین شهسوارانی است که در تاریخ اندیشه ما بالیدند و به تمام شرف خود و به زندگی و جان خویش بر سر عهدشان در پاسداشت و بزرگداشت میراث زبانی خویش ایستادند. ایستادند تا برنمایند که زبان پارسی تاب دریافت ژرف ترین و دشوارترین آموزه های کلاسیک و مدرن را دارد، به شرط آنکه توانش تاریخی و مفهومی اش را دریابد و از هماوردی با آنچه رویارویش می نهند نهراسد.
هم از این روست من او را شرف زبان و اندیشه پارسی می دانم. باشد که نامش ماندگار و رهروانش به راه استوار باشند؛ به سخن دلنشین همو در پایان شماری از نگاشته هایش، ایدون باد؛ ایدون تر باد.
انتهای پیام
{{name}}
{{content}}