دنیای جعلی اینستاگرام

این روزها فضای مجازی طوری چترش را بر سر زندگی باز کرده و ارزش ها را نشانه گرفته که طلاقی که همیشه از زبان بزرگترها شنیدیم اتفاق افتادنش عرش خداوند را به لرزه در می آورد امری کاملا عادی شده.

به گزارش مشرق ، بالای صفحه اینستاگرامش نوشته: «طلاق، پایان زندگی نیست، یک مامان مجرد که برای راحتی و رفاه دخترش تلاش می کنه» کنجکاو می شوم و صفحه موبایل را به طرف پایین هدایت می کنم تا بتوانم چرخی میان پست و استوری هایش بزنم و سر از کارش در بیاورم.

رندوم یکی از ویدئوهای داخل صفحه اش را باز می کنم. در یک اتاق 15 متری با دیوارهای آجری و نیمه کاره مشغول ظرف شستن و مرتب کردن است. کل آشپزخانه به اندازه چند خرده وسیله و یک سینک ظرفشویی در گوشه اتاق است. می گوید: «من یک ماهه رسماً طلاق گرفتم و سه ماهه خونه مستقل دارم، انقدر دروغ و تظاهر زیاد شده بهشون حق میدن باور نکنن اما من هفت ساله که پیج دارم، از وقتی که اسم پیجم زوج آبدارچی بود. حالا از شانس این برهه از زندگی من با حاشیه و دروغ یک سری افراد یکی شده.»

او ادامه می دهد و هرچه ویدئو جلوتر می رود تعجب بیشتری می طلبد: «ظرفام رو از ترس حشره و مارمولک میارم داخل. چون کابینت ندارم یکم کارم سخته ولی کار نشد نداره ظرفام رو داخل این کمد که قبلاً ویترین مغازم بوده میذارم، لیوانام رو داخل توستر، قابلمه و ظرفای دم دستیم رو هم تو این جعبه میذارم.

بدون آشپزخونه واقعاً سخته مثلاً تو گرما باید حجاب کنی برای ظرف شستن چون سینک در راهرو هست و دو تا خانواده دیگه هم زندگی می کنند. هر تایمی که بخوام نمیتونم ظرف بشورم چون شاید درحال استراحته. یا چون سینک و گاز کنار هم نیستند غذا پختن خیلی سخته مثل آبکش کردن و… مرسی که لایک می کنی مهربونم»

مُد جدید؛ طلاق

هدیه، که البته به گفته خودش نام اصلی او «صدیقه» است به شغل بلاگری مشغول است و سی سالی سن دارد. او یک دختر سه ساله دارد که حسابی کار مادر را برای تولید محتواهای صفحه اش راحت کرده است. اهل گنبد کاووس یکی از شهرستان های استان گلستان است.

از یک زمانی به بعد تمام محتواهای صفحه این بلاگر سبک جدید به طلاق و جدایی از همسرش اختصاص دارد و همین موضوع تعداد دنبال کنندگان او را در مدت زمان کوتاهی حداقل به بیش از چهارهزار نفر افزایش داده است. موردی که در تولیدات هدیه توجهم را به خود جلب کرد سبک زندگی و خانه 15 متری و بدون آشپزخانه آن نبود بلکه پرداختن به امر جدایی و کسب درآمد کردن به بهانه آن بود.

این اولین بار نیست که این سبک محتوا را در صفحات بلاگرهای اینستاگرامی می دیدم. از دعوت به تجملات و تعرفه های نجومی تبلیغاتشان و در مواردی تکدی کردنشان که بگذریم به مد جدیدشان که «طلاق» است می رسیم.

فقط کافی است یکی از این ویدئوهای تأثیرگذار از روند جدایی شان که با آهنگ «من باید می رفتم» محسن چاوشی تدوین خورده باز کنی تا حجم عظیمی از این مدل محتواها صفحه جستجو اینستاگرامتان را غصب کند. زمانی برای وارد شدن به دنیای اینستاگرام و بلاگر شدن لازم بود تا یک ایده جدید، جالب و البته مفیدی داشته باشی و این شغل در این سه مورد خلاصه شده بود.

اما حالا با پررنگ شدن فضای مجازی در زندگی، افرادی به سمت تولید محتوا رفتند که نه تخصص دارند و نه مدرک. صرفاً با ساخت یک حساب در سوشال مدیا، بلاگر شدند. اکثراً هم با عشق، محبت، علاقه و دلسوزی برای مخاطب فعالیتشان را آغاز می کنند و از طریق سه ابزار تلفن همراه، چند قطره اشک و از همه مهم تر یک قطعه جانسوز از چاوشی به درآمدهای میلیاردی می رسند. مبلغی که شاید یک کارمند، معلم، پرستار و حتی شخصی با شغل آزاد در طول سال نتواند به آن برسد و همانطور که در گزارش «درآمد نجومی «ننه من غریبم» در اینستاگرام / ما وقت تلف می کنیم؟» مجله مهر به آن اشاره کردیم دچار نوعی یاس و بی انگیزگی شود.

دنیای جعلی اینستاگرام

این روزها فضای مجازی و اینترنت طوری چترش را بر سر زندگی باز کرده و ارزش ها را نشانه گرفته که طلاقی که همیشه از زبان بزرگترها شنیدیم اتفاق افتادنش عرش خداوند را به لرزه در می آورد به امری کاملاً عادی تبدیل شده. افراط و تفریط در این فضا در قدم اول کانون خانواده را هدف قرار می دهد و رفته رفته آن را نابود می کند. درست مثل اتفاقی که حالا در این دنیای بزرگ اما مجاز اینستاگرام توسط بلاگرها و صرفاً باهدف کسب پول درحال رخ دادن است.

کاربر با دنبال کردن این موارد ناخواسته دست به مقایسه می زند و پرسش هایی از قبیل این که: «این زن و شوهر زمانی کشته و مرده یکدیگر بودند و یک زندگی بدون کم و کاست داشتند به این حال و روز افتادند. پس سرنوشت ما چه خواهد شد؟» تمام ذهنش را احاطه خواهد کرد. همچنین طوری این اتفاق توسط بلاگر کوچک نمایی و عادی انگاری می شود که کاربر خودش را در زندگی متاهلی داخل یک قفسی می بیند که با کوچک ترین بهانه می تواند سراغ طلاق برود و خودش را از این قفس رهایی ببخشد.

بلاگر این مدل سبک زندگی با فدا کردن خانواده و حتی در مواردی فرزندش برای دیده شدن و پول روی پول گذاشتن خواسته دست به از بین بردن ارزش ها و جایگاه هایی در زندگی می زند و غیرمستقیم تبلیغ سبک زندگی را می کند که تفاوت آن با دنیای واقعی به اندازه زمین تا آسمان است.

چند میگیری گریه کنی؟

سال 1384 فیلم سینمایی با عنوان «چند میگیری گریه کنی» پخش شد. مضمون این فیلم یک مؤسسه خدمات ترحیم بود که یک خدمت متفاوتی برای مشتریانشان داشت. در این مؤسسه گروهی آدم را برای گریه و شیون کردن تربیت می کردند.

این گروه در مجالس ختم و تشییع جنازه به عنوان اقوام متوفی حضور پیدا می کردند و برای عزاداری فرمالیته خودشان را به زمین و زمان می زدند. آن ها با گریه و تشنج و انواع و اقسام دغل بازی حالا دیگر شغلی داشتند و درآمدی هم کسب می کردند.

«حمید لولایی» که نقش مدیر این مؤسسه را دارد در سکانسی که درحال تمرین دادن به این گروه گریه کن است، می گوید: «قدر کار خودتون رو بدونید. گریه کردن الان فقط ی کار نیست هنره هنر. بهروز وثوق تو فیلم از جلد خودش در میاد میشه ممل آمریکایی. شماهم تو قبرستون از جلو خودتون درمیاید میشید فک و فامیل میت. تازه شغل شما به مراتب سخت تر از هنرپیشگی کردن هست. اون خیر و ثوابی که تو کار شما هست تو هیچ کار دیگری نیست. این شغل هنوز اینجا جا نیفتاده پس تا دست زیاد نشده ما باید یک اعتباری برای خودمون کسب کنیم…» بلاگرهای اینستاگرامی ما هم این روزها انگار به این عقیده دچار شدند که گریه کردن فقط یک کار نیست، یک هنر است. هنری که بر اذهان مردم تأثیر منفی قابل توجهی می گذارد و آن ها را به سمت و سویی سوق می دهد که جیبش را پر پول تر خواهد کرد.

درحال حاضر به نظر می آید که حکمرانان فرهنگی ما هم باید تمهید و تدبیری در این زمینه داشته باشند؛ چنانچه آموزش، پژوهش و تبیین جدی گرفته شود، کاربر خلاق و پرتحرک ایرانی که عمدتاً از نسل جدید و تازه نفس است، نه تنها هویت، تمدن و باورش را از معرض دستبرد دیگران دور نگه می دارد، بلکه به عنصری تأثیرگذار در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی تبدیل می شود. کاربری که اینترنت را در حد و بضاعت خودش، مدیریت کند و بر حفظ سبک زندگی اش هم پافشاری منطقی داشته باشد. وقتش رسیده که دست بلاگرهای پرانگیزه و جوان را بگیریم و توانمندی ایران و ایرانی را در این عرصه هم به رخ دنیا بکشیم.

نظرات

captcha