در «کلاس مخفی» چه خبر است؟

«تا زمستان یک ماه و چند روز مانده بود اما با شایعاتی که دهان به دهان می شد معلوم نبود آمدنی باشد. در شبکه های اجتماعی که میگشتی زمین از مدار خود خارج شده بود و اوضاع جوی به هم ریخته بود و سال ترتیب فصل هایش را از دست داده بود.

«تا زمستان یک ماه و چند روز مانده بود اما با شایعاتی که دهان به دهان می شد معلوم نبود آمدنی باشد. در شبکه های اجتماعی که میگشتی زمین از مدار خود خارج شده بود و اوضاع جوی به هم ریخته بود و سال ترتیب فصل هایش را از دست داده بود. در آینده ای نه خیلی دور بعد از زمستان شاید تابستان می آمد و تابستان که تمام می شد بهار ناغافل از راه می رسید و آن وسط ها فصل های دیگری هم که هنوز نامی نداشتند سر و کله شان سبز یا هر رنگ دیگری می شد

زنگ فارسی بود و بچه ها گوش تا گوش پشت نیمکت ها نشسته بودند و نگاهشان را به فرشاد کوهکن دوخته بودند که از ساعتی پیش جلوی تخته دفتر شصت برگش را با جلد مقوایی جرخورده اش که لکه ای چربی هم بهش ماسیده بود جلوی صورتش گرفته بود و «مقامات» -اسمی که با الهام گرفتن از «مقامات حمیدی» روی نوشته اش گذاشته بود- می خواند...»

به گزارش خبرنگار ایرنا، این بخش آغازین از فصل اول رمان «کلاس مخفی» با عنوان «یک سه شنبه دیگر» است. ماجرا در مورد 2 دانش آموز است؛ فرشاد نابغه ادبی و بهروز نابغه ریاضی. فرشاد داستان هایش را در مدرسه می خواند و با استقبال زیاد دانش آموزان مواجه می شود. اما در خانه اصلا. پدر و مادر فرشاد برای او نقشه های دیگری دارند. حتی در مدرسه هم مشکلات زیادی برای فرشاد و طرفداران قصه هایش پیش می آید؛ و اینجاست که بهروز، بهترین دوست فرشاد و نابغه ریاضی دست به کار می شود.

او در یکی از دیوارهای مدرسه سالنی دیجیتالی می سازد تا فرشاد در آن قصه هایش را برای طرفدارانش بخواند. اما مشکلات عجیب و غریبی در مدرسه و خانه دانش آموزان اتفاق می افتد و همه را حتی خانواده ها را حسابی به دردسر می اندازد.

در صفحه 93 این کتاب که نشر پیدایش منتشرکرده می خوانیم:

«این مجله پس از چاپ خبری درباره ی پیشرفت های علمی بهروز، داستان زندگی او را از خردسالی و بلکه نوزادی آغاز و دنبال کرد و تیراژش ناگهان از حساب خارج شد. به نوشته ی این ستون بهروز از همان دوران خردسالی آزمایش هایش را تا مرز دستیابی به نتایج مورد نظرش پیش می برد و حتی اولین مخفیگاه یا حجم مخفی اش را در دیوار حیاط خانه شان می سازد. اما این نخستین تلاش شکست می خورد و عصر روز بعدش به خاطر اشتباه در محاسبه ی ضریب شکست نور (!) یکی از دیوارهای مخفیگاه که به طرف حیاط خانه ی همسایه بوده فرو می ریزد و صدای همسایه را در می آورد و بهروز را به دردسری بزرگ می اندازد.»

نظرات

captcha