اورونوف نیم فصل از پرسپولیس جدا می شود؟
هافبک تهاجمی ملی پوش ازبکستانی تیم پرسپولیس همچنان از یک تیم قطری پیشنهاد دارد و ظاهرا می خواهد از این تیم جدا شود.
عضو هیئت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی بیان کرد: در پشت صحنه فلسفه فرهنگ، «کلان روایت هایی» قرار دارند که ربط مستقیم به «عقل این جهانی» یا «عقل دینی» دارند و در تناسب با آن، دلالت های خود را به حوزه های معرفتیِ پسینی، تحمیل می کنند.
به گزارش ایکنا از قم، به نقل از روابط عمومی پژوهشگاه، فرهنگ و اندیشه اسلامی، مهدی جمشیدی، عضو هیئت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در راستای همایش ملی فلسفه فرهنگ پیامی نگاشته که متن آن در ادامه می آید:
ما به عنوان اصحاب تفکری که در برابر تجدد قرار دارد و می خواهد دوباره به شوکت و هیبت پیشین بازگردد و یکه تاز و پیش رو شود، ناچاریم که به «مبادی» بپردازیم و خویشتن فلسفی مان را به میدان مواجهه بیاوریم، در نقطه آغاز قرار داریم و اقتضای قرار داشتن در این نقطۀ معرفتی، پرداختن به مبادی فلسفی است، نزاع ما با تجدد، در سطح نیست که بتوان از مبادی آن بهره گرفت و با تکیه بر این زیربناها، روبناهای دینی آفرید.
ازاین رو، باید از نقطه صفرِ نظریه پردازی آغاز کرد و از اساس، «تفکّر دیگری» را ساخته و پرداخته کرد. آنان که تقابل اسلام با تجدد را در پوسته و قشر می انگارند و در پی تلفیق سنت با تجدد هستند و ترقی و توسعه و جهانی شدن را پذیرفته اند، به حتم معتقد به ترمیم ها و تعدیل های موردی هستند و نمی خواهند زیرساخت های متفاوتی را تولید کنند اما باورمندان به این رهیافت، علم و عقل و تمدن غربی را دارای ماهیت تاریخی و فرهنگی نمی انگارند و ریشه های فلسفی آن را آغشته به مادیت تصور نمی کنند. چنین پنداشتی دربارۀ تجدد، ناصواب است و ما را بیش از پیش و به دست خودمان، ذیل تاریخ تجدد می نشاند و اسیر و محصور اقتضاهای آن می کند، بدین سبب است که «علم دینیِ فرهنگ»، محتاج «فلسفه دینیِ فرهنگ» است و بدون این زمینه، بیش از تکه بندی و اقتباس ناموجّه نخواهد بود.
فلسفۀ فرهنگ به عنوان یکی از حوزه های فلسفه مضاف، جوهرۀ عقلی دارد، اما این چنین نیست که عقل در فلسفه های مضاف، بی رنگ و صوری باشد و از اصول موضوعه ای که خاستگاهش جهان بینی است، اثر نپذیرد، در پشت صحنۀ فلسفه فرهنگ، «کلان روایت هایی» قرار دارند که ربط مستقیم به «عقل این جهانی» یا «عقل دینی» دارند و در تناسب با آن، دلالت های خود را به حوزه های معرفتیِ پسینی، تحمیل می کنند. این کلان روایت ها، جنبه تمدنی دارند و حاصل یک عالَم تاریخی و معرفتی هستند. هر تمدنی، عالَم تاریخی و معرفتیِ خاص خود را دارد و در نسبت با وجود خویش، عقل می آفریند؛ عقل، در عین این که استقلال نسبی دارد و از پاره ای جهات، عام و جهان شمول هست، اما هنگامی که در عینیت تاریخی و فعلیت اجتماعی قرار می گیرد، رنگ پذیر و اقتضایی می شود.
براین اساس، عقل ما با عقل تجددی، تفاوت های بنیادین دارد. عقل تجددی، دنیازده و ابزاری و جزوی است و عقل ایمانی، افزون بر این که معطوف به معاش است، اما از معاد، غفلت نمی کند؛ این در حالی است که تجدد از عقل کلی، بی بهره است و خود را در عقل جزوی، منحصر کرده است. ازاین رو، تمدن غربی را باید تکنیکی و مادّی و کمّی دانست آن چنان عقلی، این چنین اقتضایی دارد. حال باید در قلمرو فلسفه فرهنگ نیز، عقل ایمانی و کلّی و قدسی را به صحنه آورد و توصیف ها و توصیه های او درباره فرهنگ، تن در داد. عقل فرهنگی یا عقل تاریخی که البته مبتنی بر مبادیِ قطعی و عام نیز هست، می تواند روایتی از فلسفه فرهنگ ارائه کند که در عین توجیه منطقی، اینجایی و بومی نیز باشد.
شاید بتوان گفت در میان تمام حوزه ها و عرصه های فلسفه مضاف به امر، در هیچ جا همچون فلسفه فرهنگ، عینیت و زیستن در متن و بافت آن، موثر در نظریه پردازی فلسفی نیست همچنان که به تعبیر مرتضی مطهری، عقل فقهی، تاریخ و جغرافیا دارد و فقه شهری، بوی شهر می دهد و فقه روستایی، بوی روستا، فلسفۀ مضاف نیز تابع «تجربه زیسته عقل» است که با قالب خاصی از هستی فردی و اجتماعی، قرین و مأنوس بوده است.
به بیان دیگر، «نحوه بودن» در «نحوه فهمیدن»، مدخلیت و حضور دارد و دریافت های معرفتی از بافت های غیرمعرفتی، استقلال مطلق ندارند، این همه به معنی میل به نسبیت و تاریخیت مطلق نیست که با بنیان فلسفه اسلامی، ناهمخوان است، بلکه سخن در این است باید به صورت بینابینی، چنین ربط و نسبتی را پذیرفت.
همچنان که اشاره شد، این خویشاوندی در فلسفۀ فرهنگ، بیشتر از فلسفه های مضافِ دیگر، احساس می شود؛ چراکه فرهنگ، درهم تنیده با وجود خود انسان است و از آن گسستنی نیست. فرهنگ در وجود انسان، محقق و متجلی می شود و انسان میان خود و فرهنگ، فاصله ای نمی بیند؛ این منِ ثانوی، هویتی است که در عمق وجود انسان آشیانه می کند و بدین سبب، ماهیت خاصی را به عقل انسان القا می کند. در قلمرو نظریه پردازی دینی نیز، هرچه نظریه پرداز بتواند به تجربه زیسته حیات معنوی و فرهنگ قدسیِ خویش رجوع کند و در وضع «اُنسی» و «آگاهانه» نسبت به آن قرار بگیرد و روایت گر حال «وجودی» و «انفسی» اش باشد، به فلسفۀ دینیِ فرهنگ، نزدیک تر می شود و در نقطه مقابل، اهتمام و اعتنای آنچنانی ما به فلسفۀ تجددیِ فرهنگ، امکان سوز و امتناع آفرین است.
انتهای پیام
{{name}}
{{content}}