سرنوشت شهید غلام جمشیدی در سومار

شهید غلام جمشیدی در شهرستان الیگودرز چشم به جهان گشود. 24 دی ماه سال 1365 بود که در عملیات کربلای 6 در منطقه سومار ناپدید شد. به گفته شاهدان غلام در همان عملیات شهید شد و پیکرش در منطقه ماند، اما بعدها معلوم شد که شهید جمشیدی در منطقه سومار به اسارت درآمده و در همان اوایل اسارت بر اثر جراحات وارده به فیض شهادت نائل آمده است.

به گزارش ایکنا، شهدای غریب، عنوانی است که به گروهی از شهیدان اطلاق شده که در اسارت و دور از وطن به رفقای شهید خود و به سرور و سالار جوانان اهل جنت اباعبدالله الحسین(ع) پیوستند، شهیدانی که علاوه بر درد غربت شکنجه های حزب بعث و ایادی آن ها را به جان خریدند ولی زره ای از اعتقادات خود کوتاه نیامدند تا اینکه در خاک دشمن و در غریبانه ترین حالت ممکن به لقاءالله پیوستند.

استان لرستان از این کاروان جا نمانده و 16 تن از شهدای لرستان این عنوان و لقب را به خود اختصاص داده اند که تنها پیکر شش نفر از آن ها به خاک وطن بازگشته و آرام گرفته و 10 تن دیگر در غربت به خاک سپرده شده اند.

شهید غلامرضا چاغروند ذبیح لرستان، شهید مصطفی مدهنی، شهید سعید گیل آبادی، شهید منوچهر دانایی طوس، شهید محمدصادق امیری، شهید غلام جمشیدی، شهید حسن عباسی، شهید علی قدم کرمی، شهید غلامحسین قائدرحمت، شهید امین الله پارسایی، شهید محمدنبی باقری، شهید عزت الله میری، شهید فرج الله مقومی، شهید سیدمصطفی اسماعیل زاده کاشانی، شهید رحم خدا معظمی گودرزی و شهید علامحمد تقوی، نام 16 شهید غریب در اسارت لرستان است که هر کدام داستانی برای گفتن دارند که در ادامه داستان شهید غلام جمشیدی، برگرفته از کتاب «دو قدم مانده تا حرم» به قلم مریم میرزایی بیان می شود.

در چهارم اردیبهشت ماه سال 1343 در روستای حاجی آباد از توابع شهرستان الیگودرز پسری به دنیا آمد که نامش را غلام گذاشتند. پدرش غلامشاه کشاورز بود و مادرش نرگس نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. در خیاطی به شروع به کار کرد با شروع جنگ تحمیلی به عنوان سرباز ارتش وارد جبهه شد حالا که توانسته بود کاری برای خودش دست و پا کند و درآمدی داشته باشد در عین اینکه خیاطی می کرد مشغول خدمت سربازی بود، خانواده اش بدون اطلاع غلام به خواستگاری دختر عمه اش(فاطمه جمشیدی) رفتند و جواب مثبت را گرفتند بعد از اینکه غلام به مرخصی آمد به او خبر خواستگاری را دادند، غلام بی سر و صدا به خانه عمه رفت و به دختر عمه اش گفت: «به پای من نمان و شوهر کن من در این راه شهید می شوم».

24 دی ماه سال 1365 بود که در عملیات کربلای 6 در منطقه سومار ناپدید شد. غلام به گفته شاهدان در همان عملیات شهید شد و پیکرش در منطقه ماند.پس از هجده سال در تفحص پیکر این شهید وارسته یافته شد و مزار او در گلزار شهدای شهرستان الیگودرز زیارتگاه عاشقان و عارفان راستین است.

آغاز یک ماجرا و روایت جدید از شهید

در سال 1402 با توجه به دیدار جمعی از آزادگان با مقام معظم رهبری و بیان خاطرات شهدای در بند اسارت، رهبر انقلاب ضرورت برگزاری کنگره شهدای غریب را اعلام می کنند. تیمی برای تشخیص و پیدا شدن اسامی شهدای غریبی که در بند اسارت به سر برده اند دور هم جمع می شوند تا اینکه یک نفر از آزادگان در تهران اعلام می دارد که شهید غلام جمشیدی در اسارت با ما بوده است.

این خبر به بنیاد شهید استان لرستان می رسد ولی هرچه پیگیری می کنند متوجه می شوند که در اطلاعات ثبت شده مربوط به این شهید آمده که در عملیات شهید شده است و در نهایت با گواهی آزادگانی که با ایشان در اسارت بوده اند به این نتیجه می رسند که ایشان در بند اسارت به شهادت رسیده اند، به همین خاطر نام ایشان نیز به فهرست شهدای غریب که اسیر بوده اند اضافه می شود. بعد از نزدیک به 42 سال تیم کنگره شهدای غریب به منزل مادر شهید غلام جمشیدی می روند و نحوه مجروح شدن، اسارت و شهادت غلام غم و غصه تازه ای در پی داشت.

در اسارت چه گذشت؟

غلام بعد از عملیات کربلای 6 به دست افراد رژیم بعث عراق اسیر می شود و از ناحیه پای راست تیر می خورد. جراحتش سخت است و از طرف عراقی ها هیچ رسیدگی نمی شود. غلام سه روز در اسارت به سر می برد و جراحتش عفونت می کند که این عفونت به استخوان می رسد ولی هیچ صدای ناله ای از او به گوش کسی نمی رسد بعد از سه روز به دلیل مجروحیت و شکنجه فراوان به شهادت نائل می آید. او را غریبانه در منطقه سومار به خاک می سپرند. پیکرش تا سال ها در خاک عراق می ماند تا اینکه در زمان تفحص پیکر مطهرش را پیدا می کنند. به خاطر اینکه در آن منطقه به خاک سپرده شده همه گمان می کرده اند که در عملیات شهید شده است.

نامه شهید جمشیدی از جبهه به خانواده

سلام و از طرف اینجانب غلام جمشیدی به خدمت پدر گرامی خودم مشهدی غلامشاه دعا و سلام می رسانم و مادر مهربان دعا و سلام می رسانم و تقدیم سلام و سلامتی شما را از خداوند متعال خواستارم و برادر گرامی محمد با اهل خانه را دعا و سلام می رسانم و برادر گرامی علی را با اهل خانواده دعا و سلام می رسانم.

آری پدر جان! ما را به جبهه سومار بردند و چند تن از برادران الیگودرز پیش هم هستیم و خیلی جای خوبی داریم و هیچ گونه ناراحتی نداشته باشید و از طرف فرزند خودت غلام و از برادران چون آقای غلام کاظمی و حسنی هم در یک سنگر هستیم.

این یک افتخار است و که بنده به سربازی رفته ام و چون یک وظیفه انسانی است و که باید خدمت کرد و به خصوص که ایران عزیز با این دشمن تنها عراق بلکه آمریکای جهانخوار و تمام قدرت های جهانی که با ایران عزیز می جنگند و ما چون رهبری دلسوز و مهربان داریم و امام خمینی بت شکن است و هیچ فردی نمی تواند به خاک ایران تجاوز کند و چون پیام شده و ملت دلیر ایران و از جان گذشته و چون سربازان و بسیجی ها و پاسداران انقلاب اسلامی ایران بودند آری پدر و مادر، بنده افتخار می کنم و به سربازی رفته ام و چون علاقه ای خاصی نسبت به جمهوری اسلامی ایران که از خاک و میهن اسلامی دفاع کنم و وظیفه خود را می دانم.

منبع: کتاب «دو قدم مانده تا حرم» به قلم مریم میرزایی

انتهای پیام

نظرات

captcha